<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

تمبک نوازِ کوچک!

صدای تمبک می شنوم.بدو_ می رم  سمت پنجره،سرمُ کج میکنم، 

دوتا بچه(پسر حدودای هشت ساله_دختر پنج ساله)سر کوچه اند،پسر بچهه، تمبک می زنه.دختر بچهه با موهای طلایی_ مصری کوتاه شده،بارونی سرخ آبی،پوتین صورتی ،دور پسربچهه  بپر بپر کنان،می چرخه.دستمو از حفاظ پنجره رد میکنم.متوجه بای بای کردنم میشن.صدای تمبک تو کوچه می پیچه.

 دارا دام

  دارا دام،....

لبخندم؟نه والا.نیشخندم میگیره،اول صبحی،صدای تمبک حال  وهوای کوچه  مغموم_  کوچه ی بن بست کز کرده، لپ کلام،

سوت و کوریِ کسالت بارش رو_ به فنا می بره*_*

خب روزِ روشنِ،روز یعنی زندگی جریان داره...ولیکن سرو صدا بلامانع اس...

بله،داشتم عرض می کردم،

می رسن تهه کوچه ،پای پنجره _مجدد تمبک می زنه.

به به.صدا  اکودار و 

موزون شده...با دستم،خنده ام رو استتار میکنم.تصویر دکتر(همساده روب رویی )تو آب  چاله ی کف کوچه با تک قطره های بارون،مات و روشن می میشه.واحد بالاسری و 

پایینی ،همساده های آقای دکتر،انگار اونام آمدن پشت پنجره....

یاد جمله ی مامانم می افتم،وقت هایی که،برادر زاده ام،ساکت و آقا، یه گوشه کز میکنه،با یه اشاره ی ریز،به جنب جوش میادو..،اونوقت که مامان میگه،تی پئر ماسان؟بیکار نِیسی؟نه؟

خب،...تمبک نواز ما ،با اون دستای کوچولوش،خسته شده،آهسته به اش سلام میگم،می گه،سلام حاج خانم.از لحن بامزه اش، دلم می خواد قهقهه بزنم.تو دلم میگم،استغفرالله...زشته حاج خانم.

 لبخند می زنم،میگم عیدتون مبارک .میگن  ممنون.عید شما مبارک .عیدی مارو نمی دین؟بریم.به چشم هاشون نگاه میکنم،مشخصه اینجایی نیستن،میگه عیدی ما یادتون نره.میگم چشم.میام از لای قرآن،عیدی خودمو برمیدارم .داد می زنه،حاج خانم؟کجا رفتین؟

مجدد میرم پشت پنجره،حدس ام به گنبدو گلستانِ .میگم همین جا.

همین جور که دستمو به سمتش می برم،می پرسم،کجایی هستین بچه ها؟دختر بچه میگه،خاله از گرگان آمدیم.به به.گرگان زیبا.

از گوشه ی چشم،متوجه پسر بچه هستم... به طرز روسری نگه داشتنم نگاه میکنه.یهو دختر بچه اسکناس نو رو ،میگره سمت آسمون.به دقت  نگا میکنه،یهومیگه،اوووم.این عیدیِ منِ،عیدیِ خودِ خودمه.نوک پنجه ای،تا دم درمون میره و

برمی گرده.

دادا میگه،خونه یخ شدا.

دیگه باید برم پایین...، خب،من که قدم به پنجره نمی رسه.باید بیام  روصندلی، دوکلمه با بچه ها گب بزنم....

میگم ،خوب ،من دیگه برم  ،مرسی که اومدین ،،بای بای ...بای بای...


 

   


خواندیم؛


"بهار دل کش رسید و

دل به جا نباشد . . ."


تو دلمون گفتیم،آیا انصافه؟

دلبر دلنشین؟

یه اینقدر به فکر ما نباشه؟

ندای درونی به ام گفت، کوری دیگه،

کور نبودی سوال نمی پرسیدی.گفتیم،دلمون خواست سوال الکی بپرسیم.به توچه؟.گفت،خوب حالا.

نگا کن!

نگا کردیم دیدیم،بعلههه.دلبر دلنشین و

روی بهتر از ماهش،پیش رویِ مااااااست...

 از کیفوری،چشامونو بستیم و

 عین شیت ها،دست مونو تا مچ ،فرو کردیم لای موهاش و

هی بهم زدیم و بهم زدیم وبهم.

بعد بلند و شاکی طور گفتیم؛چه معنی داره؟دلبر دلنشین مرتب باشه؟

چش  که وا کردیم،دیدیم   طفل معصوم،با موهای بازار شام،نمک خندانه نیگا مون میکنه.

دو قدم پس رفتیم،خوب تر  نگا کردیم،دیدیم ای دل غافل.دلبر دلنشین ، دلبرتر و دلنشین تر شد که!؟خواستیم بکشیم  به مصب جد آباد دس مون،

چشمون رو لبخندش قفل شد.همین جور  مات و مبهوتِ شکل شمایلش شدیم،خسرو آواز خوند؛"بهار دلگش  رسیدو دل به جا نباشد..."

مث  ابر باهار گریستیم و گریستیم و.....

گفتیم،راستش مام اصوات ایشان را نمی پسندیدیم،

چی شد؟که مورد پند ذاعقه موسیقایی مان شد؟بماند.


گفتیم ،یعنی با این لبخندتون؟ دارین به ام میگین،

خاصه در تمام فصول

 همیشه همین جور دیووانه بمان !

هان؟

ندای درون گفت،

حالا زیاد پیگیر قضیه نباش ،ببین منو؟ شکر خند داشتیم،

نمک خندُ از کجا آوردی حالا؟

گفتیم همه اش که نباید،مش عادل واژه اختراع کنه.ما خودمون کشفش کردیم.شما به جمله ام فکر کن،جواب سوال تو می گیری،

گفت،کدوم جمله.

گفتم،دلبر دانای من،پسته ی خندان من.

گفت که چی؟

گفتم هیچی،پیچ پیچی.تو اصن پسته خوردی؟گفت آره.گفتم  شکر داشت؟

گفت کدوم دیوونه ای؟به پسته شکر می زنه؟

گفتم کسی که پسته ی خندان خورده و

معنی نمک خند رو نوفهمه.نوبروالا.

گفتیم،خدایا خداوندایا.دلبر دلبرتر ما را،دلبر دل دلنشین تر ما را  

 همیشه در پناه خودت_نگهدار باش.




الهی به امید تو!

 مأوای ما  گلبرگ کوچکی ست

باز مانده از باغی دور

با هزار زمستان دیوانه اش در پی

و سهم ستاره از آفتاب تنها

تبسم پنهانی ست

که در انعکاس تکلم شب جاری ست.

         

خدایا 

 از  آن  پرنده ی  کوچک سبز  اگر  خبر داری 

بهار امسال را 

پر از سلام و ترانه کن. . . 


"سید علی صالی"