<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

به دنبالِ محمل سبکتر قدم زن...


 

 یکی بود،یکی نبود.غیراز ؟که اینجا دادا گفت؛غیرازهُدا هیشکی نبود.گفتم؛یادش بخیر،هادی و هُدا .گفت؛هُدا تو آسمونه.گفتم؛خدا همه جا هست

بله...داشتم عرض میکردم؛.یه روز آقای معلم وارد کلاس می شه، که می بینه...یکی از دانش آموزاش  روی  نیمکت ها در حال قدم زدنِ

 مبصر کجا بود؟چرا برپانداد؟ندانم/:.نگاه میکنه.نگاش میکنه،چیزی نمیگه و

 خیلی آقاهانه و با مرامانه و با معرفتانه... ،میره سمت میزش .


دانش آموز خجل زده،ازرو نیمکت آخر_می پره پایین.  پیش به سوی نیمکت اول ....!بعد تو دلش میگه:نچ . زشته بدون عذرخواهی بری بتمرگی سرجات.و همین بتمرگی ،باعث شد بود،با لبخند بره سمت میزآقای معلم...کا می رسه به میزو... 

آقای معلم داشتِ ورق هارو زیر رو زیرو رومیکرده ....سر بلند میکنه و

دانش آموزِ متبسمِ (بابت واژه بتمرگ)دست به پشت قلاب کرده اش رو می بینه!

نگاه میکنه!

نگاش میکنه!

دانش آموزِ خاطی_میگم خاطی یادِ دادامی افتم.یه روز بدو بدو  از دبستان اومدو گفت ؛کامی آلوخاطی آورده.ومن غش آوردم.منظورش آلوچه خاکیِ.که توش قرمزِ و خیلی لذیذِ.که من و پدر جان و دادا همراه دَلار تناولش می کنیم:)

بله داشتم عرض می کردم.دانش آموز خاطی _ قبل اینکه تبسمش ،تبدیل به احسنت بشه _ (یعنی  گازواچِی شدن )یلنگه پا و بیرون کلاس و نهایتا به دفترمراجعه کنه...،فوری فُتی میگه؛ببخشید آقا.

آقای معلم با لبخند،

سرمی جنبانه.واشاره میکنه،برو بشین.همین برو بشین ،باز اون بتمرگ  رو تو ذهن دانش آموزخاطی زنده میکنه و

باعث میشه با دست چپش جلوی دهنش رو بگیره.که اون متبسمِ تبدیل به استیکر های نیشخندو خنده و...نابجا نشه/:

البته منظور اون بنده خدا اصلاوابدا بتمرگ نبود.همون برو بشین و راحت باش بود.یعنى نبود؟بودا.یعنی برداشت دانش آموز این بودو هست/:

بله ،داشتم عرض می کردم؛همین جورکه ، دست به دهن می رفت که برسه تخت اول و....؛آقای معلم صدا میکنه.فلانی؟برگرد ببینم.

فلانی میخکوب میشه و

 تو دلش میگه.عجب غلطی کردم/:با نوک پنجه اش عین پرگار _چرخ می زنه که برگرده ...واین چرخ زدن همانا و

مانتو هزار دستانیش مثل چتر باز شدن همانا /:

میگم هزار دستانیش،یادِ هزار دستان و شعبون بی مخ  بی افتین لطفا.کارکتر شعبون بی مخ؟یادتونه؟چطور مانتویی پوشیده بود؟این زن دایی مام تازه خیاط بود،عین همون واسه ما "دوزیده "بود.بخدا این واژه دوزیده رو از دادا یاد گرفتیم:/دوزیده،یعنی دوخته بود.

بله...همه ی اینها در کسری از ثانیه اتفاق می افته و

همین باعث می شه اون استیکر ها مهو بشن و

به قول مامان ،مث بچه آدم_ می رسه خدمت آقا معلم .

آقا معلم؛بابات  تو رو می رسونه؟

نه آقا.

آقا معلم؛یعنی ممدآقا تو رو نمیاره؟

نه آقا.

آقا معلم؛پس با کی میاد؟

خودم آقا .

اینجا آقا معلم لبخندش می گیره.یه نمه می ره تو فکر..که اون رنجبرِ پفیوز،عین هدهد دهن لق،دهن وامیکنه و میگه؛اجازه؟آقا راست میگه.خودش میاد.

آقا معلم میگه؛نمیگم دروغ میگه که.تو با این هم  مسیری ؟

میگه؛نه آقا.امروز رفتم دنبال زُهری_ میان بر زدیم و با این هم مسیر شدیم/:

آقای معلم ؛از سر جات بلند شو بیا کنارش  ب ایست.

رنجبر میادو کنار دانش آموز خاطی می ایسته.همه ساکت بودن و 

لابد تو دلشون میگفت؛لعنت به دهانی که بی موقع بازشد/ که آقای معلم با تعجب بر می گرده سمت بقیه و می پرسه ؛کیا با فلانی هم مسیرهستن؟

بچه ها دس بلند میکنن.که رنجبر خودش رو ماست مالی کنه ...میگه؛آقا این مثل آدم راه نمی ره که.

تا اینو میگه، دانش آموز خاطی تو دلش می گه ای کاش  _ای کاش مثل بازرس پلنگ صورتی ،جفت پا روی شکمت بودم هدهد لق/: 

آقای معلم می پرسه ؛چطور؟

اینم میگه؛اجازه ؟راه می افته از سر کلاس،تا تهه کلاس _تمااااام چاله چوله های مسیر  رو کف کلاس تجسم و ب تصویرمیکشه و...میگه؛اینجوری ،اینجوری،اینجوری.....

کلاس همراهِ آقامعلم و بچه ها_ میره رو هوا:)))))))<--اینجوری.

بله، وقتی کلاس بره رو هوا ،یعنی هُدا بهارُ آورده و

گنجشکای اشی مشی و

مثل اینکه  توپ  در کردن و 

سال نو شده و

همین الان ؛نوروز تان پیروز:)


#عنوان از نواییِ غلامعلی پور عطایی.