<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

...رویایی که غیرممکن نیست...

 

یه لیوان عصاره جعفری ،زمان دم گذاشتن فسنجون بریزید توش:علاوه بر طعم مزه بینظیر،رنگ روغن فسنجون جون یشمی می شه:)


-مامان جان وسطای  جعفری پاک  کردن. ،عشقش می کشه ،به خواهرشوهرش  بزنگه.همونجور که سلام احوال پرسی...با انگشت اشاره؟که یعنی حرف می زنی؟جفت ابروهارو به انضمامِ لب لوچه  اینجوری؛میفرستم بالا؛که یعنی؛ نههههه!

که مامان یه چشم غره ی،یه چشم قره ی حسابی می زنه.*_*


*دم نوش جعفری واسه سرماخوردی و

صدای گرفته مفیده.این گیاه معطراحوال حاوی ویتامینC.K.A.B  و آهن وفسفرمی باشد.که  گویا همین ها،باعث شادابی و

سرزندگی می شوند.

مصرف جعفری برای مادران باردار توصیه نمی شود.<--میدونید؟اینو وقتی خونده بودم؟یاد چی افتادم؟خوب .یادم میاد اون موقع ها که خونه ی آقاجان بودم.یه روز گاورِ طنابش رو باز کرده بود و

بدوبدو ،رفت توی باغ سبزی جات اجی.وبعد گشنیزو

چغندرو

تره و

شنبلیه رو

فوری فوتی  چرید.الا جعفری ها رو.ماها_منو خاله جان و

اجی؛ کلی ذوق کردیم و

گفتم،شکر خدا جعفری هارو نچرید.که باهاش می تونیم کوفته فسنجون و

شامی ریزه درست کنیم:))

ماهِ بعد؛گاوِ یه گوساله ی قهوه ای روشن با یه ستاره وسط پیشونی،دنیا آورد.مردشریف رفت بغلش کردو

عکس یادگاری گرفت:))

وبعد ها تر عید شدو

عمو علیِ مامان گفت؛بچه ؟بیابریم قدم بزنیم.چکمه ام رو پوشیدم و

دنبالش راه افتادم توی باغ.عمو علی نیست که پایتخت نشین بود،لیدر لازم بود.یعنی ما، راوی حیاط گردیِ آقاجان بودیم:))

همین جریان گاورِ رو واسش تعریف کردم.گفت؛ببین عمو؟گاوا چه خوب میفهمن.ای کاش زن عموت قد تؤ

گاوا می فهمید.زن عمو مرضی یکی زد به کتفم.غش غش خندیدو

گفت؛باتؤعه ها!وبعد قشنگ تر خندید.خیلی قشنگ تر.جوری که من اصن یادم رفت چی به چیه.فقط لبخند زدم:)

کجا بودیم؟آهان.مامان گرم صحبت با خواهرشوهرباکلاسش بودکه،خط ثابت زنگ میخوره.با انگشت بهم اشاره میزنه.که یعنی گوشی رو 

وردارو

دور شو:))

میرم توی اطاق ،پنجره پشتی بازو

نوک پا می ایستم .که همین جورحرف بزنم ،درخت انجیرخونه همساده رو دیدبزنم. دکمهTALK  رو میفشارم و

سلام علیکم!

صدای همهه میاد.یاد حموم عموی ولایت می افتم.لبخندم میگیره.میگم ،الو؟صدا همون صدا بود.انگار زن مش علی؛ راجب قضیه ی سانس آقایون میگه.گویا مرد شریف و

چوپان بلبشو راه...که پدربزرگ و نوه هاممنوع ورودبه گرمابه شدن.یعنی چوپان شامپوتخم مرغی رو ،پرآب میکنه و

میاد وسط سالن حمومی و

جف پا می پره روش.آقا در شامپوهه محکم میخوره به دیوارو

صدای مهیب  ومهیج و

تخلیه جمیح نمره ها.که چی؟قطعا موتور خونه ترکیده:)))

خدای من:))))

ای کاش خودِ بچه ها،(مردشریف وچوپان)خاطره اون روز رو

 واستون تعریف میکردن*_*

دوباره با لحن خنده داری میگم؛الو؟

الوالو.

خب.این الوالو یعنی اینکه اشتباه گرفتنو 

موندن تو رودرواسی!!!که اصن چی بگن؟وسط کاری که بایستی تلفی انجام بشه؟وقطعا من ازاون کار سردرنمی آرم.چرا؟چون مانیتور روبروم نیس:/

سلام !

خوبی؟با خنده میگم ،سلام علیکم. خوبم .شما چطورین؟خوبم مرسی.کارى ندارین؟نه شیمی سلامتی.فقط؟بله؟ مرسی که اشتباه بیگیتی.قاه قاه میخنده.ومنم بلندمیخندم و

دکمه ی OFF.

مامان هنوز مشغوله و

همزمان جعفری پاک میکنه.یه نفس عمیق میکشم و

لباس هارا میبرم روی بند رخت.به به.چه آسمون آبی ای.کفترا دور دور می زنن.لبخندم میگیره و

میگم؛آزادی!هان؟!وبعد ،همین جور که محو چرخ زدن کفترام،رویای ما،از شادمهرو ابی رو زمزمه میکنم.که مامان صدام میکنه و

باعث گسستگی زمزمهه میشه:))

بله مامان؟

کی بود زنگ زد؟

اشتباه گرفته بود.

جدیدا با اشتباه گرفته ها؟هارهار می خندن؟

می دونید؟من ذهنم تو ترانهه بود.خیلی کوتاه گفتم.ومامان توضیح بیشتر لازم بود.واین "جدیدا با  اشتباه  گرفته ها...؟..."منو بیشتر به خنده واداشت .وهمون جور هق هق خنده گفتم،مامان؟ باباگیان بود.میخواست به خانم فلانی زنگ بزنه،که گویا شماره دفتر خانم فلانی و

خونه مامو نمی زنه:))


...دیروز تلفن زنگ خورد.یه دختر خانمی بود،بمحض گفتنِ الو؟ بهم گفت،شما؟گفتم؟شما؟گفت؛شما چرا گوشی رو برداشتین؟گفتم؛یعنی چی؟پس کی گوشی رو برداره؟گفت؛ببخشید اشتباه گرفتم/: