<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

همین.

 

 یا علی گفتیم و

عشق آغاز شد...

.

.

.

*

همان روز گفتیم،این عشق نیست.این آغاز نیست.این شیرجه زدن مستر بینه!!

باور نکردن/:

گفتن،ال است و بل است.

گفتیم؛دخالت است.

گفتن؛فلان وبیساراست.

گفتیم؛والله تظاهر است .

چی شد؟

هیچی.


آغاز به  چه معناست؟

بله.به معنایِ ؛ماجرای من ومعشوق مرا پایان نیست/هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام...

خوب؟

حالا می تونی باخیال راحت شیرجه بزنی ؛مش مستر :))




نظرات 9 + ارسال نظر
میم! شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 22:31 http://nasimkoohsarph7.blogsky.com

سلام و درود حضرت باران جان
امیدواریم که احوالتون همیشه باهاری باشه ، و لبتون همیشه خندون

آقا این پست خیلی خوب بود
هم این که اشارتی شد بر جناب مستربین عزیز و این فیلم قشنگشون
و هم این که کپشن قشنگی بود ، مناسب احوالات عزیزان دور و بری مون

با اجازه تون کامنتا و جواب هایی که داده بودین رو خوندم و لذت بردم...یه وقت مشاوره میخواستم ازتون در باب زندگی و مسایل پیرامونش! (جدی گفتم!)

امیدوارم با یاعلی اگه جریانی شروع میشه ، سرانجام خوبی داشته باشه و به ترکستان راهش کشیده نشه!

ایام به کام

سلام و درود بر شما دکتر میمِ عزیز و
بزرگوار؛جانت سلامت و
دلت خوش آقای دکتر جان


سپاس بیکران.ان شاءالله احوالات شما هم همیشه باهاری و
معتدل باشه و
ادوار بهاری استشمام کنید

آقا از لطف تون خیلی مرسی

جناب بین عزیز ومناسباتش با عزیزان دور بری مون بود.ایکن برگ کاهویی که جناب مستربین توی جورابش خشک می کرد



اختیار دارین.خیلی هم خوب کاری کردین و
خوندین.خوشحالم که لذت بردین و
وقت مشاوره؛در باب زندگی و
مسایل و
پیرامونش !به روی چشم.لطفا نفس عمیق بکشین.
به به،
یکی دیگه؛
خوب...بفرمایید.من درخدمتم .(منم جدی گفتم)هرزمان فرصت کردین،وقت برای شما هست

امیدوارم هیچ وقت راهُ گم نکنیم و
گمراه زندگی نشیم.زندگی مثل جاده است.مثل رودِ.جریان داره.شش دانگ حواس آدم باید هوشیار باشه.
امیدوارم
اول علی رو خوب بشناسیم.یه یاعلی ای از سر میزان و
ترازو بگیم .کلام علی حق.علی و
امثال علی آمدن تا مارو با حق آشنا کنن.امیدوارم با توکل به حق جریان ها شروع بشه و
باخرد و
صبوری سرانجام خوبی داشته باشه و
آخر عاقبت ختم بخیری....
راه حسودا و
بخیلا به ترکستان کشیده بشه.
ایام شما هم به کام دکتر جان

beny20 جمعه 24 خرداد 1398 ساعت 10:13 http://beny20.blogsky.com

این شخصیت و این فیلم خیلی خوووبه

بابت تبریک و اینکه به یادم بودی خیلی مرسیانووو

خیلی.خیلی خووووبه

خیلی مخلصیانووووووووووو

مترسنج پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 ساعت 00:04 http://dar300metri.blogsky.com

ممنون از پست ، تیتر،عکس و البته دیالوگهای شفاف سازی با کاکتوس

ممنون از شما بابت توجه و
دقت تان.وهمچنین مرسی از حضور تان

مسعود چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 19:52 http://fromfutilitytohumanity.blogsky.com/

سلام به شما مهربان بانو
از اونجایی که خود من هم در این قضیه گیر کردم باید اینو بگم براساس تجربه ای که اخیرا رد کردم و تفاوت نسلها و تفاوت پرورشها و بزرگ شدنها خیلی توافقها و تفافهم ها لحظه ای و سطحی هست . نکته دوم اینکه شکل و شمایل زندگی جوانهایی مثل خود من شبیه باتلاقی که سعی می کنیم ازش بیرون بیام با تصور عشقی پرشور و آینده روشنی در صورتی که دقیقا برعکس مقابل مون مرادبی هست که با حرف ها و قولهای لحظه ای و بی اساس مون عمق این مرداب بیشتر و بیشتر می کنیم

ازدواج ها و عشق های الان دقیقا فرار از باتلاق زندگی مجردی و فردی و پا گذاشتن در مرداب زندگی دو نفره و زناشویی هست .
فرقی نمیکنه در هر دو فرو میریم

نکته سوم اینکه جوان های این روزهای مملکتمون مدعی روشن فکری و عقلانیت و منطق گرایی هستند اما غافل از این مورد هستند که سطح اطلاعاتی که در ذهن شون قرار گرفته تیکه تیکه و در بیشتر از مواقع ناقص هست .
چند سال پیش من متنی خوندم با عنوان فرهنگ سه خطی که بیان کننده این موضوع بود که با پیدایش فضای مجازی گفتگو ها کم شده و به تبع این مشکل افراد تمایلی به خوندن متنی بیشتر از سه خط رو ندارند. همین سه خط سه خط خوندن ها میشه اون اطلاعات ناقصی که بالا بهش اشاره کردم . این اطلاعات میشه پایه آگاهی و سنجش ما و در نهایت داستان چیزی جز شکست دستتمونو نمی گیره

و مورد چهارم بخشی از عشق و از زوایه ای اون قسمت هم آغوشی پسر و دختر هست که متاسفانه این روزها هیچ جایگاه و حرمتی در زندگی ما جوانها نداره البته که این اتفاق حاصل نوع آموزش و شیوه زندگی در ایران کنونی هست

نمیدونم چقدر با حرفهایی که زدم موافقی اما اینها برداشت و تحلیل من بوده و خیلی به این موضوع فکر کردم
لطفا تایید بشه
شرمنده پر حرفی کردم
در واقع کامنتها رو خوندم مجاب به نوشتن این کامنت شدم مدتهاست میخواستم اینها رو در قالب یک پست در وبلاگ خودم به صورت گسترده تر بنویسم که هربار منصرف می شدم
اما عیبی نداره فعلا یک صفر به نفع شما

سلام علیکم آقا مسعود عزیز

نکته سوم ،
خیلی خیلی عالی بود.
من خودم از زبان دختر خاله مامانم شنیدم که،متن های بیشتر از دو خط ،نهایتا سه خط رو می خونن.حوصله ی خواندن متن های طولانی ای که همسرشون ..و دیگران براش می فرسته رو ندارن.فقط تیک میکنن،که حسین آقا ناراحت نشن.وبعد ،ازم پرسید،حسین برا شما متن میزاره می خونید؟گفتم،من که تلگرام ندارم.ولی هر زمان متن گذاشتن،بابا گیان می خونه و
گوشی شو میاره میگه،حسین آقا مطلب فرستاده.با تعجب دوتا دستاش رو از هم باز کردو گفت؛یعنی اون همه مطلب بلند بالا رو می خونین ؟گفتم،بله.همه اش مفیدِ.گفت ،پس چرا من سر در نمیارم؟گفتم،ماها یه پس زمینه هایی تو ذهن مون داریم.شما نخوندی تا داشته باشی.
گفت،حسین گفته دختر ممد آقا خیلی روشنِ و
تفکراتش خیلی فرق داره.من باور نکردم

حسین آقا با پدرجان هم سن سالِ.دختر خاله مریم،ازمامانم بزرگ ترِ.
حسین آقا تاسیساتی هستن و
خیلییییی کتاب خوان.خیلی مودب.خیلی شریف.خیلی خاکی.دختر خاله اندکی دک پوزی.گفته بودم؟فلانی یه فرغون میوه روی میز چیده بود؟مَنَم مَنمی بود؟همین دختر خاله بود
البته الان خیلیییی فرق کرده و
پیش ما ازاون رفتارا نداره.
موارد دیگر؛
راستش به موارد خیلی مهمی اشاره کردین.از تفاوت پرورش ها گفتین.از توافق و
تفاهم های آنی و
لحظه ای...
از عشق پر شور،به باتلاق و
منجلاب رسیدن گفتین....

ازدواج ها و
عشق های الان و
زندگی دونفره و...درهر دوصورت فرو رفتن توی باتلاق..،

از زاویه اون قسمت و
جوانها و
آموزش و شیوه ی نادرست به تصویر کشیدین و...
کلهم ،عقلانیت ومنطق گراییم میگه؛مباحث تون خیلى مهمن.یعنی هرآنچه من سانسور کرده بودم شما لطف کردین و
یک صفر به نفعم نمودی
دشمن تون شرمنده.بابت یکایک واژه ها،خیلی ممنون از شما.
میدونید؟همه اش هم جونها مقصر نیستن.این تک فرزندی و
دوفرزندی بودن بچه،این دلسوزیِ خاله خرسه والد،یا والدین...تاثیر داره.مثال؟دختر خانم همساده تو عقد بودن.یک روز امدن و
منزل مان و
گفتن،شماره تلفن بابا گیان رو می خوام.گفتم،شما بفرمایید بالا.من با ایشان تماس میگیرم.کارتونو بهش بگید.وگرنه من اجازه ندارم شماره اش رو به کسی بدم.آمدو نشست و
شماره گرفتم و
صحبت کردو
نشست به گفتگو.که یهو صدای موتور همسرش اومد.به ماها گفت،هیس!میخام با پژمان حرف بزنم.شما ساکت باشین.پژمان پرسید کجایی؟گفت،مغازه.گفت شده من یک بار بیام و
تو خونه باشی؟هردفعه ام که گفتی فلان جا.دروغ بوده.گفت،مغاز ام.تو برو من نیم ساعت دیگه میام.فریاد زد.ازاینجا تکان نمی خورم تا برگردی.
پنجره باز بود و
صدای پژمان رو می شنیدم.به شونه ی دختر همسایه زدم و
راه خروج رو بهش اشاره کردم.با سر گفت.نه.پژمان گوشی قطع کردو
زیر پنجره ما،موند تو سایه.تا زنش برگرده.ایشان هم نشست و
انگشت اشاره اش رو گذاشت روبینیش،که ساکت باشید.ومن قاطی کردم و
گفتم،این ره که می روی به ترکستان است.ازالان دروغ؟تا کی؟لطفا بفرمایید برید خونتون تا شر، بیشتر نشده.بفرمایید.بفرمایید .
خلاصه هر طوری بود،ایشان رو بیرون کردم.بمحض اینکه پژمان اینو گفت،چرابا دروغ هات اذیتم میکنی؟آقا مامان دخترِ از در اومد بیرون و
هرچی دهنش بود،به دومادش گفت.
اینقدر ناراحت شدم.تودلم گفتم،اگه عروست همین بلا رو سر پسرت بیاره؟اونوقت چی؟از کی حمایت می کنی؟
سرتونو درد نیارم
آشتی کردن
قهرکردن
آشتی کردن
قهرکردن
یک روز مامان از ولایت برگشته بود.دم درمون که دربازکنم...ایشان رو همراه مامانش دید.البته پای چشمش بنفش بود...
البته بعد اون ماجرا منو میبینه روشو برمی گردونه.*_*


ویک روز که رفته بودم،دادا رو از دبستان بیارم.یه خانمی که از بستگان همین همسایه هستن دیدن و
پرسیدن از مونا خبر دارین؟گفتم.نه.گفت شوهرش خوب نبود.جدا شد.
گفتم، شوهر شما خوبِ؟
ساکت شد.
گفتم،قدیمی ها به دختراشون میگفتن باهم خوش باشیدو
بسازید.دروغ نگید.حرمت نگهدارید.
گفت،من تک دختر خانواده ام.پدرم املاک زیادی داره.وضع مالی مون خوب،درحد عالی.
نداری نکشیدم خونه ی پدرم.
یکی از کارگرهای پدرم،اومد خاستگاری.پدرم موافقت کردو
منو بهش داد.یه چند وقت که گذشت،دیدم مرد خوبیه.ولی نداری سخته،ومن ساکم و
بستم ،دربست گرفتم ،رفتم ولایت.از پله ها بالانرفته.پدرم گفت،همونجا بمان.گفت،پرسید اون ساک چیه؟گفتم اومدم که بمونم.چرا منو به مردی دادی که هیچی نداره.گفت اومد وسط پله ها و
یکی خابوند بیخ گوشم و
گفت،من همه املاکم رو بفروشم.نمی تونم شرافتی رو که شوهرت داره رو بخرم.من دختر دست کسی دادم،که سرمو گذاشتم زمین خاطرم جمع باشه.
گریه ام گرفت.گفت، چرا گریه می کنی؟گفتم،برای شعور والدین تون.برای شعور پدرتون،خدا حفظ شون کنه.گریه اش گرفت.گفت چندماهه که به رحمت خدا رفته...
گفت،حق باتوعه.خانواده خیلی شرطِ،تو چند سالته؟گفتم خیلی بچه ام.گفت،با این اوصاف چیزی حدود ۲۵ سال ازت بزرگترم.با این که بچه ای،ولی مثِ ننه ام حرف میزنی.وقشنگ خندید.
بله.حمایت بیجا و
دلسوزی نابجا ست که،ده روز از زندگی مشترک نگذشته خانم قهرمیکنه و
میره خونه ی باباش...
شرمنده که من پر چونگی کردم.نیست که خیلی وقته ندیدم تون.حرف بسیارِ .وشما هم خوب میفهمین چی میگم
بهترین ها رو براتون آرزومندم.از سلامتی و
دل خوشی های بسیار....تا هرچه شما بخواهید...

کاکتوس چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 19:16

اووووه اووووه اووووه
چه باحال
مشکلات ....شکلات
خیلی باحال بود
مرسی بابت حرفا استفاده میکنم
انوشه که خیلی خوبه بقطه رو هم سرچ میکنم

حالا در کنار مطالعات پیشنهادی
دوست داشتین،ورزش رو هم بگنجانید
مثال؟یوگا وتمدداعصابیه

فدای شما و
دوگوش شنواتونخیلی ممنون تون

Amir چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 15:35 http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام
ممنون از پست دراکولا
اما چرا نمیشه براش کامنت گذاشت؟ چرا؟؟؟

سلام برشما
خواهش میکنم.
واسه اینکه خواستم ببینیدو
برش دارم.واگه برش دارم ،شما دیگه نمی تونید پاسخ کامنت تونو بخونید و
پست و
گم میکنید
بامزه توصیح گفتم؟

بهامین چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 01:44 http://notbookman.blogsky.com

اغازی قشنگه که ابدی و همیشگی باشه.
آغازی قشنگه که حساب شده و چشم باز انتخاب بشه

درود بر شما بهامین بانوی عزیز دلم
بله.آغازی خوبه که ابدی و
همیشگی و
حساب شده باشه
شش دانگ هوشیار باشه و
با چشمان باز انتخاب بشه.

عشقت اگر باران
اینک در زیر آن ایستاده ام
اگر آتش
درون آن نشسته ام
شعر من می گوید
در تداوم آتش و
باران جاودانه ام....

#ماموستا_شیر کو بیکس

کاکتوس چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 00:47

اره واقعا دردناکه
من یه زمانی خیلی در مورد روانشناسی نمی خوندم
ولی حالا که به خاطر مشکلاتم بهش علاقه مند شدم
میبینم پشت این علاقه مندی به یه نفر چقدر مسایل هست
که خودمون خبر نداریم ... و این جوری ترسم بیشتر شده
مثلا قبلا خواهرام در مورد یه پسر صحبت میکردن که خواستگاری کرده و اینا
کمی نصیحت می کردم ولی الان میبینم هیچی بلد نیستم و واقعا هر حرفی بزنم الکیه
به نطرم مشاور قبل ازدواج خیلی کمک می کنه
چون ما اکثرا یه مشکلات و دردای پنهانی داریم
که تو زندگی هم بعد یه مدت تازه متوجهش میشیم
خدا به همه جونا بینش و عقل بده
به منم ان شاالله بده ....امین

میدونید؟
من همیشه در مورد روانشناسی خوندم.والبته میخونم و
می بینم و
میشنوم.مثلا تموم برنامه های هزار راه نرفته رو ،مشق عشق رو.اکثر صحبت های دکتر محسن فاطمی گوش کردم.اصن لحن و
فن بیان شون آدمو سراپا گوش میکنه
والبته اغلب صحبت ها و
سمینارهای دکتر انوشه رو می بینم .اونم باقهقهه خوب گوش می گیرم
دوست داشتین سرچ کنین..
والبته ،دوست داشتین راجب حقوق مدنی اجتماعی هم مطالعه کنید.
می دونید؟آدم همیشه باید به روز باشه.واین بروز بودن ،باعث میشه توکل مون بیشتر بشه .مشکلات براهمه، همیشه ام هست.باید یادبگیریم که میمش رو برداریم و
شکلاتش کنیم
دشمن تون بترسه و زهر ترک شه، کاکتوس جان
درمورد نصایح به عزیزان،خصوصا اونی که عاشق بشود.هیچ تاثیری ندارد .مثلا برادرم تصمیمش رو گرفته بود.واصن توباغ نبود.وآمدو گفت،مامان و
راضی کن.بریم خاستگاری.گفتم.مامان بامن.ولی فکرا تو کردی؟گفت آره.من اینو میخام.گفتم،فردا روز که زنت شد!بگه بریم تهران درکنار خانواده ام باشم.میری؟گفت،نه.گفته هرکجا تو باشی من کنارتم.
گفتم،زرشک.من حرف قبول ندارم.عصبانی شد.گفتم،من ازت سند میخوام.واین در عقد نامه باید قید بشه.گفت،چی فکر کردی.حتمن برات امضاء می گیرم.گفتم،برام نه.من واسه خودت میگم.شما تهران برو نیستی.اینجا سرکارمیری.خونه داری.دوروز تهران بمونی قاطی میکنی،دخترمردمم دو روز اینجا بمونه،دلتنگ والدینش میشه..اونوقت ماها دلمون همش باید پیش توعه لامذهب بمونه.که یه لنگت تهرانِ،یه لنگت رشت.
گفت،من از نصیحت خوشم نمیاد.گفتم،نصیحت نیست بچه.دارم آگاهت میکنم.نگران پدرمم.نگران مادرمم.نگران توعم
بلند شدو رفت.
فردا روز خوشحال، زنگ زدو
گفت،آرمی قبول کرده.تو عقد نامه قید بشه.گفتم.مبارکه.
دو روز بعد اومدو
بهم گفت،بگردین یه دختر هم ولایتی برام پیدا کنید.ومردم از.خودشم خندیدوگفت.کوفت
خلاصه ،جوونم براتون بگه که،از منظرم اونی باید بگه که،یا علی گفتیم و
عشق آغاز شد...یه درک درستی از تفاوت ها داشته باشه.میگن فلانی لنگه ی خودش رو پیدا کرده.دقت کردین؟دو لنگه ی در؟دو لنگه ی پنجره؟چقدر باهم متفاوتن

آمین به دعاهایی که در حق جونا کردین . آمین.وانشاءالله به منم عقل بده و
تکبرو
مَنم زدن رو ازم دور نگهدارِ .به قول عروس عمه ی پدرم،الهی همیشه همین ماجان بمونی.همینی که با خاک یکسانی و
با گِل همواری.ومن لبخندم گرفت و
تشکرکردم.
عذرمیخام خیلی حرف زدم .اونم درهم برهم

کاکتوس سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 23:13

متوجه نشدم

شما این فیلم مسترُدیدین؟خواست شیرجه بزنه!

از کدام پاراگرافش؟
کلهم؟

قضیه اینه که
یه انتخابی صورت می گیره و
با آب و
تاب انعکاس پیدا میکنه.
میرن زیر یه سقف و
از همان ماه اول،کتک و
کتک کاری.
فهش و
فهش کشی.
بی حرمتی ها...
سوال م اینه؟رو چه حساب؟انتخاب صورت گرفته بود؟که اون اوایل؟نوشتن،یا علی گفتیم و...
پس الان؟
کو عشق؟
همه اش کشک بود؟
این که آقا و
خانم با هم رو قرمه سبزی تفاهم داشته باشن؟قضیه حله؟

کاکتوس جان؟ننه دستمو بگیر،از منبر بیام پایین برم دراز بکشم.گلوم خشک شد.هی هی.هی امان از این بی فرکی ها.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد