به قول فروغی بسطامی:
گر نِرخ بوسه را لب جانان به جان کُند
حاشا که مشتری سَرمویی زیان کُند......(آیکن اینی لب ورچیده و
اونی که خیلی باحال می خنده:))
****
***
انگشتری مامانشو(زن دایی کوچیکه) دستش کردو
اومده کنارم نشسته.
پرسیدم؛شما انگشتری مامان و
دوست داری خانم؟
سرش رو به علامت آره.تکون داد.
لپ شو آروم کشیدم و
گفتم؛موش تورو بخوره .با خنده دامن پیرهنش و
مرتب کرد:))
وبعد_ تو ذهنم مرور کردم و؟بالا سرم ازاون ابرهای علامت سوال دار تشکیل شد.
مرورش این بود که؟یادم نیومد علاقه مند به لباس ها و
انگشتری و
النگوو
کفش و
لوازم مامانم باشم!!
ابر علامت سوال دارِ واسه این بود که؛واقعا ؟چرا نبودم؟
وبعد توی این مرورِ یادم اومد ،
توی این سن و
تا به اکنون ،که توی کهلوت سن هستم،همه اش علاقه مند به کفش و
پیرهن و
کمربند و
عطر وادکلن و
ساعت و
کیف دستی و
خودنویش و
انگشتری مردونه بودم و
هستم:)))
مثلا ،عاشق این بودم که،کفش هشت ترک پدر بزرگُ بپوشم و
راه برم:)))
یا انگشتری پدرُ دستم کنم و
پیرهنشو بپوشم:))
الانم اون کوچولو زیرِ انگشتریِ مامانش دسمال کاغذی پیچونده و
منم همین طور:))