تو خواب و
بیداری؟ یادم نمیاد ؟چه خوابی می دیدم؟ولی صدای مش حسن شاعی زاده می اومد.
که میخوند؛کاشکی دلت هوایِ دیدار کنه/صدای اسبت مارو بیدار کنه!...
تودلم گفتم،به به !
گورو گهوارم/به امیدِ دیدارم/....تو ذهنم تصویر بالا نقش بست.لبخندم گرفت.تو دلم گفتم:چه صبح دل انگیزی.که آدم با موسیقی گوشنواز و
تصویر شادی و
پایکوبی بیدار بشه.
همین جور یه دستم زیر سرم بودو
یه دستم رو پیشونی و
چشامم بسته و
تماشای تصویر تو ذهن و
پخش موسیقی...ازاینجور صوبتا که ؛احساس کردم ،سرانگشت یکی
رو ساعدرو پیشونیمه و
داره می نویسه،س ل ا م .ب ی دار ن م ی ش ی؟
پنجه هامو چرخوندم.که یعنی شما؟
نوشت؛دادا.
لبخندم گرفت.
(هنوز دستم رو پیشونیم بودو
به قولی ،متبسمه
چشم بسته بودم ،..)
نوشت؛ت و ت و ش ی ر ک ر د س ت ا ن !
ت و ت و ع ا ش ق گ ی ل ا ن!
خنده ام گرفت.چشم هامو باز کردم و
باهاش چشم تو چشم شدم و
گفتم؛ایران.
گفت؛سلام!صب بخیر،
سلام صب بخیر.
صدا موسیقی؟از کجا میاد؟
گفت؛از پشت پنجره ی شرقی.
نگاش کردم.
گفت؛پنجره بازِ.گوشیتو بردم رو طاقچه پنجره گذاشتم و
موسیقی رو پلی کردم.که مثلا صدا از بیرونه ،بامزه بیدارت کردم؟
گفتم؛خیلی:)))