وقتی دست آقاجان بند بود؛نانا واسش لقمه می گرفت....
همین طوربرای ،خان دایی و
دایی جان و...
درغیاب نانا،خاله جان بود و
درغیاب خاله جان اجی و
درغیاب همه ؛ماجان.
دیروز( یعنی جمعه)دست مردشریف(داداشم)بندو
چای و باقلوا به اش خوراندم.خاله کوچیکه خندید،گفت؛یادته؟بابات دستت رو گاز گرفته بود؟کج و
لوچ گفتم،آره .خاله قشنگ تر خندید.
باباجی مربای به دوست داره،منم همین طور.به ام گفت،یکی تو، یکی من.گفتم باشه.گفت،چشم ها تون ببند.اینجوری خوشمزه تر میشه.اصلنم به مامان نمی گیم و
یه انگشت خودت و
یه انگشت من و؛گفتم گاز نگیریا.گفت باشه و
چه کنیم؟مام به خودش رفتیم و
عوض گله نداره و...ازاینجور صوبتا.
بگذریم...
اصولن درحین کارو
آشپزی و
مطالعه و....تناول خشک بار ،(مثلا؛آلو،آلبالو،عناب،برگه زردالو،کشمش و....)به قول دادا طیف=کیف داره.
دلتون نخواد،دفعه پیش،از آستانه یه مشت آلبالو خریدم،خیلی خوشمزه بود،انگار وقت خشک کردنش،به اش قدری نمک زدن و
مزه دار خشکش کردن...
چی می گفتم؟
آهان.جمعه مردشریف پرسید.چی شده؟گفتم،یه چند روزیِ نفسم تنگِ و
چشم هام می سوزه،سردرد و
حالت...
گفت؛امان از هوای آلوده ،عناب بخور.خنده ام گرفت.بامزه خندید.
*خدا رحمت کنه اموات شما رو،نانا ،نامادریِ بهتراز مادرِ آقاجان بود.