<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ازمیان هاتویی های اویتامن...

 

کوهستان سرد؛

تا حالا فکر شو کردی که خدا هم خسته شده ،از بس از دو طرف جنگ صداش کردن؟!


.

.

.

چند روز پیش  یه  دیالوگی  از "آمارکورد" به کارگردانیِ " فدریکو فلینی"(البته فیلم رو ندیدیم،فقط راجبش خواندیم،یعنی همین جور آدم فیلم نمی بینه که،اول باید بخونه راجبش،بعد...،و تا انجایی که ما راجبش خواندیم،این فیلم سفر نوستالژیک به ایتالیای 1930،که هر اپیزود آن کاریکاتوری صمیمانه، خنده دار،غم انگیز،عشق و زندگی خانوادگی وسیاست است.)خواندیم ؛


"پدر بزرگ من آجر می ساخت،

پدر من هم آجر می ساخت،

من هم آجر می سازم،

<<ولی خانه من کجاست؟>>"   


وبعد وقتی خواندیم که ،


اورسن ولز گفته است؛فلینی یک روستایی ایست که کمال و پختگی شهر نشینی را در خود جمع کرده است.از همین رو می توان فیلم های فدریکو فلینی را رویا ها و خیالپردازیهای یک پسرک شهرستانی درباره شهر و 

آدمهایش دانست. . ."

خدا می داند چقدر دلمان خواست ،

یکی محکم بیخ گوش اورسن می خواباندیم...



وبعد،

وبعد،

وبعد که ،

                              


وقتی خواندیم ؛به گفته ی فلینی ،"از آمارکورد به راحتی متوجه می شود،که من چیز زیادی از مدرسه یاد نگرفته ام،در عوض با خودم و

زندگیم  حال می کنم،وبه خوبی  یاد گرفتم ،که چگونه روح نگرش درست دیدن را در خود پرورش دهم..."



کیفور شدیم و

بلند بالا خندیدیم*_*



.

.

.

اومد تو بقلم نشست.دستش رو بالا گرفت و گفت؛"ببین؟بابا خریده!"

لبخندم گرفت.عروس بزرگه گفت،مام  اینجا بودیما!(دخترِ دایی کوچیه اس.ومنظور عروس بزرگه این بود که،چرا بقل من نیومدی؟)

دستش رو بوسیدم،به اش گفتم؛"مبارکت باشه دختر بابا!"

قشنگ خندید و

گردنش رو چپ و راست کرد،که یعنی ممنون:))

                                      

دور هم  ناهار مونو میخوردیم.یهو ملودی آشنایی باعث شد،هنگ کنیم و

 خیره به بشقاب  پلو خورشت شیم...

وقتی جناب ناظری خواند؛

می گذرد کاروان

روی گل ارغوان

قافله سالار آن 

سرو شهید جوان

در غم این عاشقان

چشم فلک خون فشان

داغ جدایی به دل

آتش حسرت به جان

دیگه نتونستم بقضم رو قورت بدم و

بلند بالا گریستم....

*

بعد یه دلِ سیر گریستن...

دادا به ام گفت؛تا حالا ندیده بودم اینجور هق هقی گریه کنی!

کسی اذیتت کرده؟!

سرم جنبوندم،یعنی آره!

با تعجب پرسید،بگو کیه؟حالش رو بگیرم!؟

گفتم،خودم!

گفت؛یک دو سه،آماده باش!

پرید توبقلم و

به قول اجی منو  فچالسته،که چی؟چرا ماجان و اذیت می کنی؟/:


گفتم؛

عزیزمن؟این ترانه رو سال ۶۶ بسیار شنیدم.ومنو یک راست برد به همون سال ها و

بدرقه ی خان دایی. . .


لعنت به جنگ و

باعث بانی جنگ و....