<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

همین.

نظرات 6 + ارسال نظر
مهرداد جمعه 14 آذر 1399 ساعت 21:01

شهید آوینی:
دوران جنگ ،دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه فروشی عشاق و سر این سخن را جز آنانکه به غیب ایمان دارند و مقصد حیات را می‌دانند، در نمی‌یابند.

الذین یومنون بالغیب و ویقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون (آیه ۳ /سوره بقره)

. خسرو فیضی جمعه 14 آذر 1399 ساعت 18:08

با بهترین درودهایم
. استاد ارجمند . . این بهترین پاسخ به کامنت وبگاه فاخر شماست
. عاااالی بود و بنده در جذبه آن غرق . .
. یک ملیون از جوانان جان خود را از دست دادند
. تا مشتی بی سواد و شالاتان و فریب کار بار خود را ببندند
. هزار فامیل . . نکبت ها . . متاسفانه 20 سال دیگر هم هستند . .
. بلاگ اسکای خوان هشتم . . خسرو فیضی
......................

درود ها و سپاس !
خیلی ممنون از لطف و مرحمت حضرت عالی
سپاس از دقت و توجه شما/وهمچنین حضور و نظرلطف بسیارتان


بله متاسفانه...
حیف وطن.حیف جوانان گلگون کفن،حیف مردمان نجیب سرزمین مان،حیف ...

باشماق جمعه 14 آذر 1399 ساعت 16:00

با درود
برادرم مستاجر خانواده ای بود از آن با سواد های متعصب
دختراش مینی ژوپ پوش بودند تا کوچه از آنجا ببعد چادری سفت و سخت !
جالب این بود که دختر بزرگش جز تیم ملی بود

درود بر شما
دخترای صاحب خونه ی خان عمو هم همین شکلی بودن.والبته همکلاسی های پدرجان.
یه خانم موعضه گری ام هستند.معمم بانوانند.شما اسکارلت بربادرفته رو ،باشومیز و دامن خمره ای _با صدای مخملی ظریف_اصن در حد تیم ملی_ درنظر داشته_مابقی بانوان دست به چونه،محوتماشای واعظ

دلسوختگان جمعه 14 آذر 1399 ساعت 14:18 https://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

هر تحمیلی، مختار بودن آدمی را در تصمیم و اراده به زیر سئوال می برد.!

متن زیبا و تعمق انگیزی هست
شاد باشید مهربان

دقیقاااااا
درودها و سپاس ها عزیزگرامی
سلامت و شادو موفق باشید

یه بنده خدا جمعه 14 آذر 1399 ساعت 13:44 https://oldjavoon.blogsky.com/

دقیقا

درود خدا بر شما آقای کاکو

مهرداد جمعه 14 آذر 1399 ساعت 11:57

اصلا تحمیل برای انسان قابل پذیرش نباید باشه

باریکلا کاکو گیان
فرحناز خانومه همسایه/یکی از برادرهاش مفقودالااثره.
یعنی برادربزرگترش/دفاع رو به اش تحمیل کرده بود.
به اش گفت،باید بری جنگ تحمیلی.

واینجوری که فرحناز خانم برام تعریف کرد.یعنی به تصویر کشید؛کشون کشون بردتش تو مىنی بوس.گفت ازپنجره مینی بوس،به ام گفت،فرحناز؟رفتن آمدنی درکار نیست.
با دیدن همچین صحنه ای.گفتم لعنت به جنگ..لعنت .بغض ام ولو شد
دفعه بعد که واسه تلفن کردن به مامانش اومده بود خونه ی ما،ازش پرسیدم.برادرتون الان کجاست؟
گفت رئیس فلان جا.پرسیدم ،خونه اش کجاست؟گفت چسبیده به امام جمعه...
برادر مفقودش هم سن سال خان دایی بود
برادررئیسش هم سن سال بابام.
من از من پرسید؛جنگ تحمیلی بود؟یا دفاع تحمیلی؟
من به من قدری فکر کردو پاسخ گفت؛جنگ تحریکی پیش آمد.لاجرم ،دفاع !تحمیلی شد.
وآن وقت یاد پست یکی از عزیزان افتادم.
نوشته بود.
یه دیوونه ای .برای بار چندم .یه سنگی رو انداخت توچاه.همه ما رو گرفتار کرد.
نوشتم،تا اون دیوونه.عاقلایی مثال شما دور ورش داره.با خیال راحت.به کارش ادامه میده.
نوشتن،بهتون قول میدم بارآخره.
نوشتم ،به من نباید قول بدین.به خودتون قول بدین .


چه ربطی به این موضوع داشت؟ما هیچ.مانگاه.پیداکنید پرتقال فروش را.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد