<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

نگاه کن به نیازی که در نگاه من است . . .

نظرات 8 + ارسال نظر
گیله مرد جمعه 17 بهمن 1399 ساعت 15:12 http://www.guilemard.blogfa.com

با سلام و درود به شما مادر باران عزیز و بزرگوار [گل]

بزرگی می گفت : همیشه اولین ها و آخرین ها به یاد می مانند ، راستش هیچگاه نتونستم اولین نفر باشم ولی سعی کردم آخرین نفر باشم...لذا حضور با تأخیر ما را به بزرگی خود ببخشید و به فال نیک بگیرید.
بنده نیز به نوبه ی خود روز میلاد با سعادت بی بی دو عام حضرت فاطمه الزهرا دخت نبی اکبرم صلی الله و آله وسلم و روز گرامیداشت مقام زن و روز مادران فداکار را به شما بانوی پاک سرشت و مادر دلسوز تبریک و تهنیت عرض می کنم ، إن شأالله در تمام مراحل زندگی با تأسی به سیره ی زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها از سد مشکلات و رنجش روزگار بگذرید.

<< بهترین شادباش های مار ا پذیرا باشید >>

[گل][قلب][گل][قلب][گل][قلب][گل][قلب][گل][قلب][گل][قلب][گل][قلب][گل]

سلام ها و درود ها خدمت شما گیله مرد عزیز و بزرگوار
شیمی محبت و معرفت قوربان بلامیسر.
خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم
الهی .زنده سلامت و موفق ببونی.آقای گیله مرد عزیز
خودا شیمی مارجان بداره.شیمی مادربزرگ شیمی خاله جان و
خاخور جان
مرسی بلامیسر

مهرداد یکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت 17:47

هیچ چیزی زحمات یه مادر رو نمی تونه جبران کنه
خدا حافظ همه مادرا باشه

بله.وخداوند تبارک و تعالی عزیزان همه مادرا رو حافظ و نگهدار باشه

ستار شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 14:41 https://oldjavoon.blogsky.com/

صد البته مظلومیت توی چهره مادر پسر کوچولو موج میزنه.ولی کیه که بتونه جبران زحمات حضرت مادر رو کنه؟

ما ضرب المثلی داریم که میگه
بچه عزیزه،تربیتش عزیزتره
ماحصل تربیت سرتا سر اشتباه والدین میشه تربیت بچه ای که فرداها خودش باعث هزار مشکل میشه.
نازنین خواهر گلم..ممنونم
بابت دعای خیری که کردین
و بابت وجود و حضورتون در اینجا که برای منه محروم از مهر و محبت خواهری،بسیار بسیار مایه افتخاره...
دعا میکنم به درگاه یکتای بی همتا که وجود و حضور ت برای منه کمترین همیشگی و پایدار باشه...

بله.وعجیب.چهره ی دلنشینش. به دل ام نشست.




دقیقااااااا.
مادربزرگ های ما هم میگفتن.تربیت از بچه.شیرین تر .
وخوب.از بیش دوس داشتنش.متوجه نیست داره چکار میکنه...
وامیدوارم که تغییر روش بده....

قربان محبتت کاکو ستار برارمباعث افتخار منه خواهرِ.داداش های یکی از یکی گل تر دارم .خدا همه ی شما رو حفظ کنه
مرسی از همه دعاهای دوست داشتنی و صمیمیت.کاکو ستار برارم

حسین شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 14:35 https://jadeyebipayan.blogsky.com/

سلام.قربون مهر مادری و مرسی از این عکس زیبا

سلام برشما
زنده سلامت بمونی برای مادرو مرسی از حضور و نظر زیبای شما.

ستار شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 12:31 https://oldjavoon.blogsky.com/

این پسر کوچولوها واقعا مظلوم هستن
دختر بچه ها اشکشون دم مشکشونه
به اِه‍ِنی گریه میکنن
اما این پسربچه ها نه
گریه شون از سر نهایت درد ه
الان این آقا کوچولو همسن پوریای منه
به شب نکشیده براش یک اسباب بازی میخرم
این عکسه رو دیدم دلم برا پسرم تنگ شد.

نازنین خاخور
سلام
ظهرت بخیر
ممنونم بابت این تصویر

ها کاکو ستار.ئی پسر کوچولو خیلی مظلوم عزیزه.والبته مامانش ام همین طور.

بله متاسفانه.البته دختر بچه ها.خودشون تقصیر ندارن.اینجور تربیت میشن.مثلا همین زن دایی.اونقدر رو اعصاب.داره بدختر بچه اش رو تربیت میکنه.بچه ها.دلشون نمی خواد وقتی اون خونه ی آقاجان.برن اونجا.
مثلا زنگ می زنه.خاله کوچیکه.می گه مرغ و خروس ها رو جا کنید.زهرا می ترسه.سر ظهر؟کی مرغ و خروس جا می کنه.
یا مثلا تولد هرکسی باشه.بچه میگه نخیر.تولد خودمه.دادا گفت،تو تولدت مهر ماهِ.برگشت بهش گفت.نخیرم.همیشه تولدمنه.بعد واسه دادا چشم غره زد،من غش رفتم:)))
خاله کوچیکه غذا می پزه.میگه باید بگین من پختم.مامانش باشه باشخ.تو ناراحت نشو.بچه ها؟این غذا رو زهرا پخته ها
اگه باهاش منطقی صحبت کنی.بچه ی خیلی خوبی ام هست.کاکو ستار
ولی متاسفانه.مامانش به شدت دختر دوستِ .دختر لوس کنه.


الهیخداآقا پوریایِ گلُ بهمراه عزیزان عزیز.نگهدار باشه
باهاش تماس بگیر.صحبت کن کاکو.والبته.ببخشید دلتنگ شدین
سلام بر شما.عزیز برارم.کاکو ستار
همه ایام شما بخیرو خوشی.سلامت و شاد باشی همیشه.بلامیسر

باشماق شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 11:41

سلام
اگه تاثیر روحی داره لطفا نخوان
سربه هوا راه رفتن عوارض داره دیگه
دور میدان صادقیه یک کانکس بانک خون بود
برای خون دادن مراجعه کردم با در بسته مواجه شدم
کنارش آدرس محل دیگر قید شده بود
به آن محل مراجعه کردم
گفت چون سن شما بیشتر از حداقل ماست باید به بیمارستان اقبال مراجعه کنی
من هم گفتم خب کنار همان اطلاعیه هم شرط سنی را اعلام می کردید تا این همه راه نیایم
موقع برگشت یک تاکسی دنده عقب گرفته بود
تمام توجه ی من به او بود که یهو نزند
زیر پایم یهو خالی شد
دستم زخم شد
یک راننده ایستاده و گفت آقا کمک می خواهی ؟
طاق بستان در بین چمن هایش چاه های عمیقی یزدی ها حفر کرده بودند
یکی از اقوام پسرش می گوید بروم یک پشتک تو چمن بزنم
پشتک همان و سقوط همان
نمی دانم چرا به عقل ناقص آن ها نرسیده بود که درب برای چاه بگذارند
در اداره ی ما هم یک چاه رها شده بود
بچه ی یکی همکاران داخلش افتاد
بعد نیم ساعت پدرش صدایش می کند
میگه بابا داخل چاه هستم
خدا را شکر سالم در آوردنش
فردا یک قرقره مخصوص کابل روی دهانه ی چاه گذاشتند
یکی دیگه از همکاران شبانه برای روشن نگه داشتن وسایل گرمایش اقدام به بالا کشیدن گازوئیل می کند
ولی به خاطر لیز بودن به داخل می افتد
فردا موقع تعویض شیفت دمپایی اش را کنار حوضچه ی گازوئیل یافتند

سلام بر شما
دل ام ضعف رفت.
خدا رحم کرد.به زخم دست ختم شد.
چوپان از جویبار خواست رد شه.افتاد توش و پاش شکست.
باز درس عبرت نشد.دفعه ی بعد.دستش .
خدا رو شکر برای اون بچه.
وای از اون مورد آخر...

بیست سال پیس
برق قطع میشه.
زن عمو میره حیاط.
چاهُ نمی بینه و
کله ملق.می افته تهه چاه.
بچه ها می ریزن تو حیاط و
زنگ می زنن آتش نشان.
آتش نشانی که میاد.می پرسه اختلاف خانوادگی بود؟
پسر سومیِ(فرخ/متولد ۵۸)یهو قاطی میکنه .
خودش و آتش نشان و چاه و
شب و تاریکی و برق و ...به باد میگره.
والحمدالله زن رو. عمو صحیح و سالم از چاه درش میارن.واین واقعا.معجزه بود.که فقط چند خراش جزء دستش برداشته بود.

کوهنورد شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 08:56 http://1kouhnavard.blogsky.com

پسر، عجب نگاهی داره.
باشماق به نکته خوبی اشاره کردن. یاد این دمپایی ها بخیر. بافت محله ما جوری بود که اگه بارون میومد حتما رودخونه درست میشد. وقتی جلو خونه رودخونه میشد، من و داداشم دمپایی رو روی آب شناور میذاشتیم و بدو بدو میرفتیم ته کوچه اونو برمیداشتیم و دوباره برمیگشتیم سرکوچه برای تکرار.

سلام علیکم
خیلی ممنون از حضور و آن همه زیبایی ای رو.که به تصویر کشیدین

یه درخت کبریتی.پشت خونه ی پدربزرگ بود.شاخه اش روی آب شناور می موند.
یه شاخه می چیدم.دم پاییم رو می زاشتم روش.بعد علامت می زدم.شیش جفت /تکه چوب درست می کردم.چرا سایز دمپایی؟واسه اینکه.تو پیچ رودخونه.خوب بپیچه بره
دم در خونه پدربزرگ.یکی یکی می زاشتم روی آب.به سرعت برق و باد می رفت.
گاهی ام برگ انجیر.
دنبالش نمی رفتم.آخه اون سر رود.باغ باقلا بود.اگه از کنارش رد میشدم.بیهوش میشدم
واسه همین. تهه آب بست می موندن.
ویک بار.پدربزرگ. با یک بغل چوب اومد و
گفت،کدوم پدرسوخته ای اینا رو میندازه تو آب؟برگ چسبیده بود بهشون.جاده رو آب گرفته بود.

باشماق شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 08:33

با درود
از این دمپایی ها یک جفت قرمزش را قند عسل در دستشویی گذاشته است البته الان دیگه پایش نمیر ود
ولی از آنجاییکه همسر جان علاقه وافر به نگه داری وسایل اوراقی دارد دور نمی اندازد

درود بر شما
آخیمن ام قرمز شو داشتم.واسه رفتن تو حیاط .باغ و شالیزاربود.
بهار بود وپروانه ها از روی آلاله ها بلند میشدن و بال بال می زدند.
سربه هوا
دنبالشون رفتم و
یهویی زیر پام خالی شد..

وآن وقت فهمیدم لب جو هستم و
یلنگه دمپایی رو آب برد.
خیلی دنبالش دویدم.
ولی خوب.آب عجله داشت.میخواست بره که.برسه به شالیزارها.
وآن وقت که مامان منو یلنگه دمپایی پوشیده دید.
گفت،تره واسی آب ببره.آب بایستی تو رو می برد:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد