<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

خدایا شکرت.


به دیدارت که می آیم

ساعت

از چنگ زمان می گریزد و

خودش را جلو می کشد،

کنار هم که می نشینیم

ساعت

در دست زمان سست می شود و

خودش را عقب می راند. . . 

                                      
  #شیرکو_بیکس

                          


به مامان میگم بیا دیگه.میگه اینجا هوا بهتره.آلوچه داران شکوفه کردن.نعناع ها سبزشدن.بچه اردکا دنیا اومدن.سینه سرخ ها اومدن؛کجابیام؟بهارِ بهاره!


سر صبحی.تلفن زنگ خورد.پدر جان بود.گفت پشت درم.

تا درو باز شد.های های گریست.

چی شده باباجی؟!

گفت خواب تونو دیدم.دل ام تنگ شد.اومدم ببینمتون.



شماره ی مامان و گرفتم.پرسیدم باباجی رسید؟!گفت من میخوام بدونم؟!این کِی میخوابه؟!هردقه.هرساعت . خواب می بینه؟!

خنده ام گرفت.

گفتم مامان.صبح جمعه ای. تو خواب و بیداری.صدای جیک جیک شنیدم.انگار اول فروردین.یهو ازخواب پریدم و

بلند گفتم؛سال تحویل شده!!!

:)))

گفت من می دونم.شما دوتا .منو هم دیوونه می کنید.

:)))


نظرات 8 + ارسال نظر
اسماعیل بابایی سه‌شنبه 14 بهمن 1399 ساعت 06:35 http://fala.blogsky.com

زور خاس!

فره سپاس!

مهرداد یکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت 17:52

نعنا هست ؟
اون وقت ما می‌گیم شیدا و این حرفا بعد ما رو دعوا می‌کنین

بله.اون نعناع و پونه بود؟از سبزی خوردن جدا کردم و
جوونه زد.تو گلدون.گوشه ی حیاط گذاشته بودم؟سیزده بدر عکسش رو گذاشته بود؟همون گلدون نعناعه اس.بردم سرزمین پدری.تو باغ کاشتیم.

نه روله گیان.راحت باش لطفا

دلسوختگان یکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت 12:41 https://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش هایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کند
چشمانم را گل میخ کنید وبر هر دیواری که در انتظار یادگاری
کودکی است بیاویزید
در سینه ام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفباء در مرغزارهایم
بازی کنند
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشته ام
سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشته ام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایه درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجره هاست.

احمدرضا احمدی

جای من در کنار پنجره هاست. . .

درود ها و سپاس هاسلامت و شاد باشید

باشماق یکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت 10:25

با درود
هوا بهاری بهاری
آسمانی آبی آبی
به کوری چشم شاه زمستان هم بهاره ( از شعار های قبل پیروزی انقلاب )
پریروز آنقدر هوا لطیف بود که دلم نمی آمد خونه بروم خنک دلچسب و پر اکسیژن
نوزده کیلومتر راهی نیست صبح بروند شب برگردند
بعد بازنشستگی روزی پنجاه کیلومتر صبح می رفتم و شب پنجاه کیلومتر بر می گشتم
بنده ی خدا جوانان که در حاشیه تهران هستند و محل کار تهران شب جنازه بر می گردند
همین باعث کلی مشکلات است
دیشب خواب دیدم در خانه ی پدری هستم
یکی سعی می کرد درب را با هول باز کند
می گفتم کی هستی کی هستی
جواب نمی داد
بلند می خواستم پسرم را صدا بزنم نمی شد
که نمی شد دهانم باز می شد ولی صدایی در نمی آمد
از خواب بیدار شدم !

درود بر شما
بله .ومعمولا اینجور وقت ها،اَجی میگه،هوا یه مرغان ای داره!!
یعنی مشکوک میزنه،برف و بارون در راهِ.
بله.هوا هم اکنون هم.نرم و لطیفِ،مث لپ های بچه شش ماه اس.

توکل به خدا
ان شاء الله که برف و بارون و خوشی و برکت تو راه باشه...

بله.ما خودمون.نهایتا ۲۰ دقیقه ای می رسیم،
منتهی اگه بیان،حتما باید جوجه اردک رو با خودشون بیارن رشت.گوشه پذیرایی نگه دارن.وگرنه از سرما می میرن،
بابا گیان هم هر روز ۵۵کیلومتر.میره و بر می گرده.
چیزی حدود ۲ تومن،خرج بنزینِ،به انضمام باقی خرجی که ماشین رو دست میگذاره.آن وقت هزینه ایاب و ...۲۰۰هزار تومن،براش واریز میکنن
بگذریم

خیره ان شاءالله ❤
با پسر جان تماس بگیرید.
من فقط یک بار خواب دیدم.خواستم بلند صدا بزنم،نمی تونستم.مابقی . بلند صدا میکنم.

کوهنورد یکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت 07:34 http://1kouhnavard.blogsky.com

سلام
یعنی وقتی از طبیعت تعریف میکنید، من فقط حسرت میخورم
کاش زمان به گذشته برمیگشت من گذشتگان رو میدیدم فقط ازشون میپرسیدم آخه چه فکری کردید، اینهمه جا دقیقا اومدید توی ناکجا آباد ساکن شدید؟
یعنی خدایی شانس رو ببین
پدربزرگ ها خیلی دوست داشتنین، خدا حفظشون کنه. من پدر پدرم رو که اصلا ندیدم چون ۷ سال قبل از به دنیا اومدنم فوت شدن ولی پدر مادرم تا وقتی زنده بودن خیلی خوب بود، اینقده هوای ما رو داشتن. و بنده به عنوان نوه بزرگ، جایگاهی متفاوت تر داشتم که اتفاقا خیلی لذت بخش بود

سلام بر شما
دشمن تون حسرت بخوره.
خدا رو چه دیدین؟شاید معجونی اختراع شد .تا هرکسی دلش خواست.اجدادش رو ملاقات کنهسوالاتش رو بپرسه.

البته ما که سوالی نداریم.فقط سلام و احوال پرسی.تشکر و قدر دانی



خداوند اموات شما رو رحمت کنه.
به اتفاق عزیزان زنده و سلامت باشید.
بله.پدربزرگ ها.مادربزرگ ها.نعمت اند.
چه حیف شد.وچقدر خوب که.پدر مادر تونو دیدین.
دقیقا اون جایگاه رو قشنگ به تصویر کشیدین.من ام به عنوان نوه بزرگ.از سمت مادری ام.از سمت پدری.پدربزرگ مرحوم دید .با این قد و قامت.اون ته مه هام.گفتند شما با این همه قد خجالت نمی کشید؟این بچه رو گذاشتین نرسیده به تهه صفِ ۲۸ نوه ؟؟واینجور شد که تفنگ سر پر به دست.منو از صف کشید بیرون گذاشت اول صف.
آخ.اگه بدونین دختر عمو بزرگه.بزرگ نوه ها چقدر خون خونشو خورد.و هنوز ام میخوره



مرسی از حضور تون

ستار یکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت 07:32 https://oldjavoon.blogsky.com/

سلام و صبح بخیر بر خاخور نازنینم
ببخشید متوجه نشدم که واقعیت بوده
خدا به پدر گرامی و مادر عزیز صحت و سلامت عطا کنه.
این موجودات نازنین خدا،با گذر سن زودرنج میشن،رفتارهاشون عین بچه ها میشه،دلتنگ میشن.
باید باهاشون مدارا کرد و کارشون موند تا کمک بشه به رفع دلتنگیاشون.
وقتی میرم خونه بابام،موقع برگشت مادر کلی سفارش میکنه آروم رانندگی کنم،مواظب باشم،و این حرفا،بعد ده دقیقه زنگ میزنه مطمئن بشه من رسیدم.
حالا فاصله ما با اونا با ماشین پنج دقیقه س
دیگه یه مدتیه من پیاده میرم خونشون تا توی دل مادرم رخت نشورن تا من برسم..
خدا حافظ همه پدرا و مادرای این سرزمین باشه..

سلام و صبح شما هم بخیر ،کاکو ستار عزیز
خواهش می کنم.شما ببخشید که داستانی و تخیلی نوشتم؛))
خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم.خداوند والدین شما رو هم به اتفاق همه ی عزیزان عزیزتون.شادو سلامت نگهدار باشه
خیلی ام کار خوبی می کنید.
قدم زدن و دوچرخه سواری.داخل شهر و محله مناسبِ.ماشین فقط خارج از شهر:والبته همین پیاده.مراقب چاله چوله های معابر و راننده های تازه تصدیق گرفته و موتورها ..باش

شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 23:59

درود و سپاس

یه بنده خدا شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 22:56 https://oldjavoon.blogsky.com/

بستن ساعت روی دست خیلی قشنگه
از روزی که گوشی های موبایل توی جیب مردم اومد،ساعتها از روی مچ ها باز شد.
شاید برای اینه که دیگه خیلی ها مثل قبل وقت شناس نیستن یا وقت بقیه براشون بی ارزش شده.
تصویر خیلی قشنگیه خاخور جان
اون متن آخری قشنگه،اما من نتونستم بفهممش...از یک داستان برداشت شده یا چی؟






یادمه،قدیم ها می رفتیم بازار،قدم به قدم ساعت فروشی بود.مامان واسه تعویض باتری ساعتش .صف ماند.حوصله ی من ام سر رفته بود:
دهات مون رسم بود،
برای اولین بار،
نو عروس شونو دعوت می کردن.ساعت هدیه می دادن.
والبته چند متر،پارچه پیرهنی،
ساعت با دستبند آب طلا .بعضی ها شون ام یه زنجیر ریزی بهشون وصل بود..
چقدر هم به دست شون می اومد.وآدم لبخند ش می گرفت

درود و ها و سپاس ها.جانت سلامت کاکو ستار


جدا؟؟؟فکر کردین از داستان برداشته شده؟؟

بخش اول.مکالمه بین من و مادرم .

بخش دوم،صحبت کردن من و پدرم.

بخش سوم،تماس مجدد به مادر.

بابا و مامان،۱۹ کیلومتری رشت اند.تماس گرفتم،برگردیم سر خونه زندگی تون،میگن اونجا هوا بهتره.وانگار بهار...درختان شکوفه کردن و....

پدر خواب آشفته می بینه،سر صبحی،گازشو میگیره می آد رشت.که حتما،فیس تو فیس ببینتمون،
بمحض دیدن،های های گریه میکنه...



به مامان زنگ زدم،
گفتم بابا رسید؟؟
چون پدر،از رخت خواب بلند شد،لباس پوشید راهی رشت شد،مادر گفت،من متعجب ام از این همه خوابی که پدرت می بینه،
بعد فوت خاله جان و حمید،
پدر خواب های آشفته می بینه،....
دلتنگ و دلنازک تر شده...
غم و انده.می زنه به معده اش،درد های شدید و شب بیداری ها...
واسه همین مادر میگه،این کی میخوابه؟خواب ام می بینه؟؟؟

بخش آخرش،مربوط به خوابِ صبح جمعه بود.تو خواب و بیداری،صدای آن جیک جیک مستونی رو شنیدم که،اول نوروز می شنوم.فکر کردم سال تحویل شد و خواب موندم.یهو لحاف رو از سر گذراندم و بلند گفتم؛سال تحویل شدبله .خدا منو شفابده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد