<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ای نور هر دو دیده...

            

زندگی در فردا نه،

همین امروز است. . . "

#سهراب _سپهری





نظرات 7 + ارسال نظر
مترسنج یکشنبه 10 اسفند 1399 ساعت 20:54 http://dar300metri.blogsky.com


ساده و زیبا

درودها و سپاس ها



مهرداد چهارشنبه 6 اسفند 1399 ساعت 07:07

الان مادرشه یعنی،یا خواهرشه

پرورش دهم؟یا پرورش یابم؟ /یاد این جمله ی معروف افتادی؟/یادمه.رفته بودیم بهداری.وآن وقت.از پدرجان پرسیدم.زیر اون عکس.چی نوشته./خواهر مامانی شه

هنرمند سه‌شنبه 5 اسفند 1399 ساعت 16:19 http://www.honar5556.blogfa.com

...ومن امشب
از نگاهت کوچ می کنم
وتو می مانی
و کوچه ای که
ویران شده از خاطره ی
نگـــــــــــــــــاهت...
.......................................
عرض ادب و احترام[گل]

سلام و عرض ارادت
خیلی ممنون از حضور سبز و ارجمند شما

دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 22:29

سپاااس

ستار دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 13:01 https://oldjavoon.blogsky.com/

سلام خدمت خاخور جان


بح بح

وعلیکم السلام برار جان

کیهان دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 12:53

شادیتان آرزوی ماست⚘⚘⚘

قربانت برار جان

باشماق دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 11:12

با درود
چه عکس با مزه ای
مخصوص اونی که کول شده جا دارد لپ اش را بکشی
به نوه ام میگم سال دیگه دختر خاله ان شاالله کنار سفره است و سفره را می کشد و به هم می ریزد
خودت هم همین طوری بودی
خیلی کیف داره وقتی سفره با دست کوچولو بهم بریزه !
البته من خواب دیدم که دختر است با اسم زهرا
آیت الکرسی که به اسم بچه ها می خونم اسم زهرا را هم اضافه کرده ام !
کلیپ ارسالی
ملکشاهی ایلی در کرمانشاه می باشد
بچه را که روی گردن بگذاریم و دو پایش آویزان باشد به آن قلعه دوشان میگن

درود بر شما
خیر باشه ان شاءالله...والهی.بخیرو خوشی و سلامتی جفت شوندخترخاله جان هبوت کنه،الهی...
بله.خیلی لذت بخشه.با اون دست های کوچولوشون به غذا خوردن که می افتن؛گفتن به بچه.ها.کته پلو.با ماست بدید.
یه پارچه پهن شد.دوتا کاسه کوچولو.کته ماست .وسطش.
یه قاشق به دهن. گذاشته نگذاشته.بزرگِ گفت،این غذا نیست تِ.دالویِ.
کوچیکه حاج واج.نگاش کرد.
بزرگه گفت،الان بهت می دَم تِ.چه دالویِ نازیِ.
بلند شد رفت.
با دسمال سفره برگشت.
نشست سرجاش.
دستمالُ پهن کرد.
کته با ماست رو .وسط دسمال خالی کردو
مثال نون.تا کرد.
گفت،پاتُو بیال اینول تَل.
دادا پاشو برد اون ور تر،
کسری از ثانیه.قوزک پاشُ.با کته ماست پیچید و
گفت؛ده دَدیقه ای.خوب میشی.
من.بی صدا غش رفتم.
ده دقیقه یک ریز واسش توضیح گفت.که این داروهه.هرکجای ادم درد بگیره.باید با این دهروها.بست.
بعد به ذهنش رسید .یهو گفت.بزال زودتر خوبت تُنم.یعنی دستمال رو باز کرد،کته ماست به مشت.مثال مالاد به پاهای دادا مالید.
مامان وقتی رسید.ازدیدن شون.وحشت کرد.
گفت.واقعاااااا.تو اینجایی؟!اینا با خودشون اینجور کردن؟
خوب.داشتن حالشو می بردن و خوش بودن دیگه
هااا.قلم دوش.یا قلعه دوشان.یا "چانپس"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد