<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

چکمه ها و گالوش ها!

نظرات 8 + ارسال نظر
مترسنج سه‌شنبه 21 دی 1400 ساعت 00:05 http://dar300metri.blogsky.com

منم حسم با " دونده" مشترکه...
خیلیا از فقر و نداری در اوج گرما و خشکی تابستون ازینا میپوشن...

سپاس از شما و دونده
کاشکی اون بازرگانی که،کِشتی.کِشتی.کفش های ارزان و نامرغوب چینی وارد کرد و
ملت جهت شیک شدن.از آن کفش ها خریداری کردن و آسیب های پوستی دیدن...مجازات می کردن.
این گالش ها.محافظان بی آزاری هستند. کاشکی فراموشش نمی کردن.کاشکی همه ی اون کفش ها.رو دست بازرگانش.باد می‌کرد.
شما هنوز؟پیش آن متولی و آن مسجد تشریف می برید؟لطفا برای بنده هم دعا و گریه کنید.باتشکر.مدیر گودزیلاها

کیهان یکشنبه 12 دی 1400 ساعت 08:50 http://Mkihan.blogfa.com


خودمو تصور کردم با ان لباسهای محلی چه قیافه ای بشم من
البته ساق بند هم ببندم و یه چوبدستی از چوب راش و یک توبره بر پشت و بقیه اشهم که شما فرمودی چه شود امیر کیهان؟!
راسیاتش من تفنگ برنو وسط نمونه ۱۳۱۲ را ترجیح میدم به شانه بندازم و فشنگهای براقش که در قطار می درخشند و البته کلاه را یک سمت سرم کج بزارم
ای ای روزگار
سالها پیش ساحل انزلی هتل سپید کنار.یه صبح زیبا و نیمه بارانی.یک ترکمن با دو اسب.بیست تومن گرفت دوری بزنم و خودش دهنه را در دست که من نیفتم.
رکاب زدم و هی به اسب و یک تاهت بسیار خوب و قیقاج.
هاج و واج مانده بود.و عصبانی از اینکه اسبشو دواندم.
گفت بیا مسابقه و شرطی.
گفتم هر دو اسب از ان توستو عادتشان را می دانی.اسبت برای من غریبه.بردنت هم محتمل.اگر اسب خودم بود به گردم نمی رسیدی.و اواز عصبانیت پا بر زمین می کوبید

خوب معلومه.قیافه شما.با آن لباس و تفنگی که برگزیده اید.میشود.میرزا امیر کیهان خان! دکتر مهران و آن رفیق کله پاچه خودتان را هم که بیاورید.میشوید.میرزا امیر کیهان خان و یارانش


ببین امیر کیهان برار.من الان باباجی مو دیدم.عجیب از دیدنش.شنگول شدم.
ولیکن.سپاس از شما که خاخور خل و چل و تان را تحمل می کنید.



ای ای روزگار
چه سال‌های دور و زیبایی

کیهان شنبه 11 دی 1400 ساعت 15:30 http://Mkihan.blogfa.com

ابجی جونم از اینها ببینم حتمن می خرم
بنظرم به درد رفتن تو گل و شل و شالیزار می خوره
تو کشورهای اوپای شرقی اغلب کشاورزا از اینها داشتند قبلا
لطفا مواظب خاخور ما باشید
بهترینها را برایتان ارزو می کنم

سلام بر شما امیر کیهان برارم.
جنوب؟میشه گالش پوشید؟ امیر کیهان برار
ان شاءالله شما هم،روزی روزگاری ساکن گیلان شین.غرب گیلان،فومن .ماسال.صومعه سرا.رضوانشهر.تنیان.../همین حوالی ها.با روحیه ی شما سازگارِ.جلیقه و شلوار پشمی،با کلاه و گالوش.یه چوب دستی و،قدم زدن.در دشت های همیشه سرسبز غرب گیلان...آیکن آوای تالشی.رمه ی بازی گوش واصلا زنگوله هاشان.
یه شنلی هست.میگن بیش از ۴۸ ساعت.تو برف راه بری.ب ایستی...آب و رطوبت،ازش گذر نمی کنه.والبته آن کلاه،گفتند؛شما توی این کلاه .لبالب آب بریز.از اینجا.تا رشت.یه قطره آب.ازش کم نمی شه.اون زمان.۲۰ تومن بود.هر وقت سرما می خورم.سردرد دارم.توی خونه.کلاه برسر میشم
خیلی ممنون از لطف و معرفت تان.همیشه سلامت و شاد باشی برارجان

کیهان شنبه 11 دی 1400 ساعت 08:31 http://Mkihan.blogfa.com

من از این کفشا می خوااااام

این کامنتُ تازه دیدم

مهرداد پنج‌شنبه 9 دی 1400 ساعت 13:23

برا ما هم چکمه و هم گالوش سیاه بودن

پسران دهه هشتاد؛آبی و سبز و صورمه پوشیدن.بجز آقای برادر زاده ما که/قرمز پوشید

دونده پنج‌شنبه 9 دی 1400 ساعت 12:51

سلام

چه حس نوستالژیک بامزه و خوبی داره این تصویر
چقدر قدیما سادگی وجود داشت. البته فکر کنم الانم از اینا باشه. نه؟

پ.ن:
ما میگیم گالِش!

سلام ها و درود ها
خوشحال شدم از حس نظیف شما

بله دقیقا.یاد قدیما بخیر...
بله.در بازارهای محلی .گالوش و چکمه هست.حتی خود بازار بزرگ رشت هم،موجودِ.
وقتی بارش ها.چندین روز ادامه داشته باشه.بعضی محله ها و خیابان های رشت رو،تا زانو .آب برمی‌داره. و آن وقت.چکمه های چرمی.به کار نمیاد و
چکمه های پلاستیکی.به داد شهروندان می رسن.




پ.ن
ما به این عزیزان می گیم؛" گالِش !"
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A7%D9%84%D8%B4

سپاس از حضور همیشه عزیز شما

باشماق پنج‌شنبه 9 دی 1400 ساعت 09:35

آاقی فرح زادی در سمت خدا می گفت
ما از اول بوده ایم و بعد هم خواهیم ماند فقط دنیا مون عوض می شه
هدف از خلقت جاوید زندگی کردن است

آرامش و شاد زیستی و سلامتی روانی ،عبور از آدمیت و به انسانیت رسیدن؛ هدف بزرگ خلقتِ!
آری آری،جاوید زندگی کردن!

جنگل هستی تو، ای انسان!

جنگل، ای روییده ی آزاد،
بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان،
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید،
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جان تو خدمتگر آتش ...
سر بلند و سبز باش، ای جنگل انسان!

باشماق پنج‌شنبه 9 دی 1400 ساعت 09:33

سلام
روز به خیر
چه چکمه هایی
چکمه های ما همه مشکی بودند
از آن کفش های پلاستیکی مادرم داشت که من می پوشیدم و به بچه های کوچکه بازی می کردم
یک خانمی بود به برتامه سمت خدا می آمد و کفش هایش زرد رنگ بود
برای من سوال شده بود که این خانم مهجبه چرا باید کفشش نظر جلب کن باشد
بالاخره خودش به سخن در آمد که پوشیدن کفش مشکی مکروه است و رنگ زرد مستحب
راجع چرخ مارشال نوشتی
اصلا چرخ خوبی نیست ما برای چهیزیه یکیشان مارشال خریدیم و برای آن دیگری نوع دیگر
هر دوتایی شان مفت نمی ارزد
ولی چرخ خیاطی همسر جان سینگر است
ار چه هیچکدامشان استفاده نمی کنند
ولی خوب به هر حال چشم هم چشمی را نباید کنار کذاشت
علی برکت الله
راستی نگفتی چه شد که خش خش باعث شد سطل خالی دوان دوان باز گردی ؟
اگر حوصله داشته باشی
با توجه به علاقه ات به گیاه شناسی
می توانی انواع اقسام عرق گیاهی تهیه کنی
بازار خوبی دارد

سلام بر شما
خیلی ممنون و سپاسگزارم.روز شما هم بخیر و شادی.روح رفتگان تان شاد...

چکمه های من،قهوه ای بود.یک شتر دو کوهان هم.بالاش حک شده بود.
یه نیم بوت قهوه ای هم داشتم.زیپ داشت و پاشنه اش.لژ دار بود.با مانتوی هزار دستانی
اون چکمه سبزه رو دیدین؟عروس مون رفته.بنفشش رو خریده.صدو پنجاه و هشت هزار تومانقیمت چکمه چرمی؟الله علم.

چه خوب که این را کشف کردین.بچه بودم.زرد و زرشکی و سفید،کفش داشتم.
عاشق کفش های سبز و قرمز و سفید و صورتیِ یواش ام.از رنگ و مدلِ،کفش های زنِ جاستین ترودا خوش ام میاد.ایضا.رنگ و مدل کفش های خانم آیدا پناهنده.توی جشنواره کن.
پس رنگ موزی،مستحبِ
والا چرخ مامان.کادوی عروسیشِ.خان عموش با پدال برقی،سال ۶۰ براش خرید.هنوز هم خوب و خوش دوخت و خوش صداست. یعنی ممکنه؟!سینگر باشه؟؟ ولی یادمه ژاپنیِ

والا تهه باغ.مار و مارمولک و کرولیو،زندگی می کنن.
قاعدتا.این فصل از سال،باید خواب باشن.ولی من.صدای خزیدن آبجیز لانتی=ماری که توی شالیزار زندگی می کنه،بچه قورباغه می خوره.‌‌..‌شنیدم و
پا به فرار گذاشتم.
صد البته.مارهای اینجا.خطر ناک نیستن.مار های رودبار و رستم آباد و منجیل وامام زاده هاشم و نقره برو ...

بله.درست می فرمایید.عروس بزرگه هم گفته.بعد پیشنهاد گفته که.به اتفاقش.یه متبخ. پخت و پز خونگی،سنتی راه اندازی کنیم.مثلا هفته ای چند روز.مغازه اش هم هست.منتهی .بنده علاقه ای به بازاری بودن ندارم.نه اینکه حساب و پس انداز گردن کلفتی داشته باشم.نه خدا شاهده.با خلقیات بنده جور در نمیاد.مثلا بنده هنوز کارت بانکی ندارم.دوتا تراول صد تومنی. و چند تا پنجاه تومنی.تهه کیف مون،عیدی هامون هست.همین..لاکن خودمان را ارباب فرض می کنیم .البته ارباب عهد دقیانوس.البته دروغ چرا.یک تومن .چند تا تراول میشه؟همون قدر داشتم. که ششصد پنجاه تومن. به چوپان دادم.برام روغن زیتون خرید.با بقیه اش،یه غاز پا زرد.با یه اردک کله سبز خریدم.البته.پنجاه تومن.روی همون تراول ها گذاشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد