<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

به کیمیای مساواتت. . .

اصل تشیّع عدالت است و امامت محصول عدالت است.....



 

 

ساعت 7:10

کنج دنجی نشستم.

وارش بی صدا و پودری می بارید.

مورچگان دانه می کشیدند.

دو پرنده شاد از آسمان مدرسه گذشتند.

هوا محشر بود.

آن سوی دیوار خروسی آواز سر داد.

عطر بادنجان کبابی و سیر لِه شده پیچید.

پایِ چنارهای تهه حیاط ،برگ های زرد و نارنجی ریخته بود.

وارش پودری و بی صدا بارید و بارید و بارید،..بوی نم و خاک و برگهای پای درختان =بوی ماه مهر بلند شد.

تاسیان شدیم و

نازا زمزمه کردیم ؛ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد


اشک‌هایم همچو باران دامنم را رنگ می‌زد..



کم کم‌ک،

مراجعین ،پس از نیم نگاهی  به کنج دنج و مرتب کردن سرو وضع شان؛یکی پس از دیگری _از مقابل دیدگانم  عبور می کردند.

دو زن.

دو دختر.

سه دبیر به همراه 

خانم فرهنگ.

یک مادر و  دو دختر.

 دو مرد و یک بچه.

پنج تا از بچه های یازدهم تجربی.

یک دختر خواب آلود.

هفتا از بچه های دهم انسانی.

دو زن.

صدای خنده ی بچه ها_از طبقه دوم ؛گلوی خشک دبیر..

هنوز وارش می بارد.

یک  دختر از یازدهم انسانی پرسید:"سلام،ببخشید ساعت چنده؟!"

8:58

مقنعه اش را مرتب کرد و

گفت؛ممنون.

یک زنِ سبزه رو پرسید:ببخشید؟!امروز چند شنبه اس؟!"

چهار شنبه!

بیخیالی درون آینه نگاه میکند.شال اش را مرتب کرد و

گفت:مرسی.

او که لبخندم را نمی دید؛جفت چشم هایم را مچاله کردم .

با دست راستش،خنده اش را پنهان کرد و

سمت پله ها رفت.

زززززززززززز

زنگ اول

بچه ها لقمه گاز می زدند و

یکی دوید سمت در و

همکلاسی اش را درآغوش گرفت و

بلند گفت:مژه هارُ چه خبره  خانوم؟!"


حیاط و خنده ی بچه ها.

زنگ خورد و بچه ها برگشتند کلاس.

هنوز وارش می بارد.

دو پرنده شاد؛دو کبوترچاهی وسط حیاط فرود آمدن و

خرده نان ؛لقمه ی بچه ها را...

و آن پسر بچه ای که سفت و محکم،به مادرش چسبید و

آهسته چیزی گفت.

مادرش برگشت.با نگاه غضب آلودی انگار چیزی گفت و

شال و مانتو اش را مرتب کرد‌...

و آن وقت  بود که؛پیدا کردیم پرتقال فروش را...