<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

سر_کلاس_با _تی تی خُلِ

 آدمی با دو چیز زنده است...
اولی عشق است و دومی رنج....
آدمی به دو چیز می میرد...
اولی رنج است و دومی عشق...
ما تکثیری تودرتو از این دو، در یکدیگریم

.

.

.

خداوند در قرآن به پدر و فرزندان خدا پرست سوگند خورده،وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ _

که چی؟لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ_

یعنی انسان با دو چیز آفریده شده و

با همون دو چیز هم می میره...


اونوقت یکی ام اومده و نوشته:

من از من رنجیده ام. . .

که چی؟یعنی هرچی میکشیم==از دست خود آدمیِ و

 ...خلاص.

و خب.به قول سهراب:" همیشه عاشق تنهاست..."

بله.

بعد اش ،خداوند سوگند خورده:"وَالذَّارِیَاتِ ذَرْوًا • فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا"

یعنی سوگند به بادهای حمل کننده،

که ابرهای باران زا پهن می کند و

 گرده های گیاهان را می افشاند.

که چی؟ یعنی نا امید نباش عزیزم .

بعد یکی ام آمده و نوشته،

خاکستری،خاکستری،خاکستری،

صبح،مِه،باران،ابر،

یعنی امید و 

 یک عالمه سر سبری.

 بعد سهراب برداشته و نوشته:

- هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات 
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!

به به،

چه  لحن و عروقی.

 اینجاست که آدم دوست داره.عبور کنه و..،تو شیب ملایمی.تو همون باغه.دستش رو،

 زیر سرش  بگذاره و

از قول بیژن الهی زمزمه  کنه :به ابرها نگاه می کنی 

که دا ئما بزرگ می شوند و کوچک و این قدر،

خلاصه دقیقه دقیقه که انگار با زمان می رقصند...."

بعد لبخندت بگیره و نجوا کنی،آخ... :"وَالذَّارِیَاتِ ذَرْوًا":سوگند به بادهای ذره افشان خدا جان.

میدونید؟به نظرم،سوگند های خداوند،یکی از یکی خوشکل تر و خوشمزه تره.مثلا خوشگل ترینش ؟

خوب نمی گم.

ولی خوشمزه ترینش: وتین و زیتونه.

بعد نمی دونم چه شد؟که یک آن،چشم تو چشم شدیم با مسافر .

وخُب،به قول ارغوان جانم،با همون لبخند همیشگی،سکوت کردیم،برو بر.تو چشماش فکر می کردیم.

به به؛چه آسمان شبی.

آره دیگه.ممکنه.یهو رد کنی و با بشکن براش بخونی:

چشات بس که قشنگه .واسه من شهر فرنگه  .واسه پنجره هواست. وای وای وای وای چه هوایی ،صورتت پر از ستاره اس...

بله.عرض می کردیم؛

و باد می آمد.../و مثل بادبزن، ذهن، سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می‌زد خود را...

خُب.نقطه سر خط:


آدمی با دو چیز زنده اس

اولی عشق است و دومی رنج...

به قول مامان:

آدم؛عجب!! آدمه پوست کلفتی ایسه.

بعد یکی ام گفته،اگه دل سوخته ای عاشق...

یعنی چی؟

یعنی فهمم

به دل سوخته ات 

قد نمی ده عزیز.

یعنی خیلی لطف و  بزرگواری می کنی.

 با خُلی چون من و

این دل پاره پاره ام

مدارا میکنی بلامیسر:)


دیگه چی؟

الان که بارون نرم و آهسته می باره،دل ام قدم زدن خواست.منتهی تنهایی می ترسم.چرا؟چون سر کوچه مون،مسافرها،به اندازه ی یه نیسان،زباله دِپو کردن.

۹ تا سگ بزرگ.یعنی قد گوساله.سر کوچه اند و 

سرشون توی زباله هاست.

بعد همه ی همسایه ها می رن و میان،سگا همچنان سر شون تو زباله هاستاااا... 

بعد چه جوریه که؟ من وسط کوچه ام؟یعنی هنوز نرسیدم به سرکوچه،اینها دسته جمعی، پارس کنان به طرفم میان ؟منم بدو بدو،سمت خونه باغ .یعنی من بدو،اونا بدو،خلاصه نفس مون بند میاد..

خنده داشت؟

من اول گریه ام گرفت.بعد تو ذهنم،خودم و هاپوها رو.بدوبدو کنان تصویر کردم.همچنانی که می گریستم و اشک هامو پاک میکردم.خندیدم.

بعد خیلی جالبه هااا.تا من درو نبندم.سگا نمی رن که.یعنی وقتی میبینن،من درو بستم.انگار خیال شون راحت شده.برمی گردن سر کوچه...

آخ.ارغوان عزیزم.کاشکی بودی و میشنیدی؛مامانم محکم و مطمئن برگشت گفت:تو مقصری!!!





دیگه چی؟

ببین عزیزِ من.

وقتی دکتر برا درمان،یه ورق مسکن می نویسه .حالا هر ۶ یا ۸،یا ۱۲ ساعت.

تو این مدت،خصوصا برا بهتر جواب گرفتن،بعد اش یه چای خوش رنگ بنوشی،مخدرش جذب میشه.بعد سر ساعت،حدود یک هفته،خمیازه های کشدار می کشی.

پس بهتره.۲۴ ساعت اول.هر ۶ ساعت،قرصِ تو بخوری.

۲۴ دوم،هر ۸ ساعت،۲۴ ساعت سوم،۱۲ ساعت،۲۴ ساعت چهار...الی آخر.

بهرحال. من قرص هامو اینجور می خورم و مخدرش رو می پیچوندم.ولی این بار دکتر چکار کرد؟یهو قرص هامو قطع کرد.گفت اینجور بهتره.حالا من حاج و واج.گفت یه روز به طبابت م .به نسخه پیچیم می رسی،خوب،عزیزمن.ما که تو طبابت تون شکی نیاوردیم .ولی مخدرش، به قول شاملو،مثل خون در رگ ها"مون جاری داریم و

خمیازه های کشدار،سیگار پشت سیگار.

بعد چی؟

بچه بودیم

با دختر عمو بزرگه.

رفته بودیم خونه ی خاله اش.

خونه ی خاله اش.از چند جهت راه داشت.

برگشتی گفت،بیا از این مسیر،قدم بزنیم بریم.بعد که قدم می زدیم.رسیدیم به جایی که درخت هاش،پشت میله ها بود و یه ساختمون و پنجره ها و راه رو ها و همه بالکن و ...پشت میله ها بود .بعد یکی تو بالکن سیگار می کشید و

یهو یکی زد زیر آواز.

من ایستادم.از پشت میله ها،نگاهش کردم.قشنگ میخوند.بعد دختر عمو بزرگه.متوجه شد جاموندم.صدام کرد.گفتم خیلی قشنگ می خونه .بمون گوش کنیم.گفت،واقعا که،تو هم مثل اونایی.

پرسیدم اونا کین مگه؟گفت نمی بینی؟گفتم چیو؟گفت اینجا دیوونه خونه اس و

اونا هم دیوونه ان و

تو ام جزء شونی.بیئه بیشیم کُر.


خلاصه اینکه.به قول محمود درویش.

"تو نَه دوری تا انتظارت کشم

و نه نزدیکی تا دیدارت کنم

و نَه از آن منی تا قلبم آرام گیرد

و نه من محروم از توام تا فراموشت کنم

تو در میانه ی همه چیزی"

همین!